دلـــت کـه گـرفــت، دیگر مـنـتِ
زمیـــن را نــکـش!
راهِ آسمـان بـاز است...
پر
بکش!
او همیشه آغوشش باز است، نگفته تو را میخواند...
همین احساس برام بس بود------- که تو بودی کنار من
حالا چند روزه که رفتی -------- چه سخته روزگار من
همین احساس برام بس بود ---- که از حالم خبر داشتی
ولی رفتی تو از پیشم -------- تو کابوسو برام ساختی
ازت خواستم فقط باشی --------- تو باشی قلبم آرومه
همین احساس برام بس بود
همین احساس چقد خوبه
همین احساس برام بس بود
همین احساس چقد خوبه
.
.
.
همین احساس برام بس بود ------- بی تو حالم چه داغونه
تموم خاطرات من ---------------- همه مردن چه نابودن
بیا برگرد کنارم باش ----------- ازین دوری شدم عاصی
دلم رو دست تو دادم ---------- تو این احساسو می شناسی
ازت خواستم فقط باشی --------------- تو باشی قلبم آرومه
همین احساس برام بس بود
همین احساس چقد خوبه
همین احساس برام بس بود
همین احساس برام چقد خوبه
√دلتنگــی ... ؟ حــاضــر
√غــــم ... ؟ حــاضــر
√درد ... ؟ حــاضــر
√دوری ... ؟ حــاضــر
xxxxعــشــق ... ؟
بلندتر میخوانم ، عشق؟؟؟؟؟
باز هم نیامده ؟ ؟ ؟ . . .
غیبت هایش از حد مجاز چندیست که گذشته "..
گاهی گمان نمی کنی ولی می شود
گاهی نمی شود نمی شود که نمی شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی گدای گدای گدایی وبخت نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شود
گاه می اندیشم!
گاه می اندیشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی می شنوی روی تو را
کاشکی می دیدم
شانه بالا زدنت را -بی قید -
و تکان دادن دستت را -که مهم نیست زیاد-
و تکان دادن سرت را که
عجب! عاقبت مرد
افسوس کاشکی می دیدم
من به خود می گویم
چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد
خدایــــــــــــــــــآآآآآآآ
خدایآآآآآ
دیگه واقعا نمیدونم چی بگم؟!
از همه چیز خسته شدم
دیگه حتی حوصله خودمو ندارم
آخه این چه رسمیه؟
قابل توجه کچل های عزیز و دوست داشتنی!!!
شعر زیبای حمید مصدق
جواب زیبای فروغ فرخ زاد
اگه از گوگل کینه به دل داری برای خالی کردن خودت میتونی بری به لینک زیر
(اگه سرعت اینترنتت پایینه چند لحظه صبر کن تا کاملا بالا بیاد )
بخواب امشب به آغوشم
که این آغوش از آن توست
به پهنای همه شبها که از آغوش خود راندم چه بی پروا
تو را نه بلکه خود را از خودم راندم
و چه اشک افشاندم
بخواب امشب به آغوشم
و سر را بر سر این سینه ای بگذار
که با یادت به صد جان کندنی هم بود
فقط اسم تو را می خواند
بخواب امشب به آغوشم
و روشن کن شب تارم
به آن چشمان سحر آلود
که آن شعله که جانم سوخت
از آن رد نگاهت بود
بخواب امشب به آغوشم
و لب را بر لبم بگذار
که این بوسه مرا جانی دوباره خواهدم بخشید
بیا امشب به آغوشم
که باز هم من همان مستم
که حالا عاشقی داند
نیما.ن (برنا)